نوشته شده توسط: نوید نوری
امروز رفتم مدرسه امّا دیر رسیدم .زنگ اوّل علوم و آزمایشگاه داشتیم. ما می رفتیم آزمایشگاه وامروز نوبت آزمایش من بود.آقای محمّدی یک سوزن به من داد و گفت: بزن به دستت. من هم زدم و گفت:بریز روی لام. من همه ی کارها را انجام دادم امّا نمی دانم برای چی یهو فیوزم پرید. من را بردن پایین وگفتن آب قند بهم بدن.اتفاقا آنجا آقای س.بابایی هم بود.آقای بابایی گفت: صبحانه نخوردی منم گفتم نچ. من را بردن نماز خانه و بهم آب قند دادن.زنگ دوم دینی داشتیم من تا به حال ندیدم در این زنگ اخراجی نداشته باشیم. زنگ سوم ادبیات داشتیم که زنگ بسیار ریلکسی داشتیم. زنگ ناهار کباب کوبیده داشتیم خیلی چسبید.زنگ آخر اجتماعی داشتیم و آقای دهقان بازهم مثل همیشه امتحان گرفت و من بازهم موفق شدم.(کسانی که درامتحان میان خوب شدند تشویق شدند که من هم 19 شدم)
روز خوبی بود.به امید خدا هفته های آخرو من برای شما آرزوی موفّقیّت دارم.